جدول جو
جدول جو

معنی تاب دیده - جستجوی لغت در جدول جو

تاب دیده
بریان، سوخته دل
تصویری از تاب دیده
تصویر تاب دیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده شده، بافته شده
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده، به هم بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
کسی که بسبب فوت خویشاوندی نزدیک غصه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دیده
تصویر سال دیده
سال خورد، سال خورده، سالمند، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب دیده
تصویر ضرب دیده
آسیب دیده صدمه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دیده
تصویر کار دیده
کار آزموده تجربه کرده مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
((دِ))
مصیبت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرب دیده
تصویر ضرب دیده
ویژگی عضو آسیب دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دیده
تصویر آب دیده
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد، نم کشیده، خیس، کنایه از باتجربه، آب داده مثلاً فولاد آب دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دیده
تصویر آب دیده
اشک چشم، سرشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
درخشیده، نوری تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
فرهنگ فارسی عمید